گروه فرهنگی مشرق - وارد شدن به دنياي سينماي حرفه اي و فعاليت داشتن در اين جمع نه چندان بزرگ، تبعات و سختي هاي فراواني دارد و هر کسي تاب تحمل اين دشواري ها را ندارد؛ اين يک اصل بديهي و قطعي ست!
حالا تصور کنيد اگر آن فردي که مي خواهد به درون اين جمع راه بيابد و فيلم بسازد، شخصي مثل مسعود ده نمکي با آن سبقه سياسي باشد، آن موقع ميزان مخالفت ها چه اندازه خواهد شد...؟
مسعود ده نمکي از اولين ساخته سينمايي اش تا به امروز که پنجمين فيلمش در روي پرده سينماهاست، توانسته تمام معالات رايج در حوزه اقتصاد سينما را برهم بزند! او به سادگي کاري کرد که سينماداران تهراني و شهرستاني، گوش به زنگ هستند تا اگر او فيلمي ساخت، براي اکرانش از هم سبقت بگيرند وحتي با نمايش فيلم اين کارگردان، بتوانند مشکلات عديده مالي خود را مرتفع کنند؛ اين ويژگي، امتيازي ست که در سينماي ايران تنها به نام ده نمکي به ثبت رسيده است.
دلايل اين استقبال در گيشه را خود او هم مي گويد تصور چندان روشني از آن ندارد، اما اظهار مي کند که حرف هايش را زماني مي زند که ديگران به دنبال طرح موضوعاتي هستند که دغدغه مردم نيست.
در گفت و گو با اين فيلمساز، به نحوه ورود او به برخي از جريانات سياسي منتهي به انتخابات سال 88 هم پرداخته شده است؛ او حتي نسبت به مسايلي که منجر به رو در رويي فيلم اخراجي هاي3 با فيلم اصغر فرهادي نيز شد پرداخته.
نگاه انتقادي تو در زماني که کار ژورناليستي مي کردي وجود داشت! يعني خيلي از مديران اجرايي دولت هاي سازندگي و اصلاحات را زير تيغ تيز انتقاد بردي. راستي لزوم اين شکل کار رسانه اي چه بود؟
-خُب، چه لزومي وجود داشت من شلمچه را راه بيندازم؟ اين، نشريه اي بود که من راه انداخته بودم. من در سبک اداره آن با برخي مديران وقت مشکل داشتم. آنان مي خواستند بولتن در بياورند و من به فکر اين بودم نشريه ژورناليستي داشته باشم که مخاطب عام داشته باشد. در حوزه فيلمسازي دفاع مقدس ديگراني بودند که بهتر هم مي توانستند فيلم بسازند و ... اما حرف هايي که مي خواستند بزنند از جنس حرف هاي من نبود. پس يک گارد از هر دو طرف وجود داشت.
اين شرايط كار را براي تو سخت تر کرده بود؟
-بسيار سخت تر. هميشه فکر مي کنند براي ما فرش قرمزي پهن است که باعث مي شود اين کارها را انجام بدهيم. من مي خواستم این توهم را لااقل در بخشي از سينما بشکنم و راهش اين بود که کسان ديگري از بدنه سينما را در حوزه توليد و اجرا در فيلم دخيل کنم. اينان هر چه بيشتر داخل شدند بهتر پي به آن غربت و مظلوميت بردند. مثلاً خانم پاکروان که مدير توليد فيلم بيضايي بوده اينجا هم مي شود مدير توليد فيلم جنگي و تازه مي فهمد از آن فرش قرمزي که مي گفتند خبري نيست!
البته مرکز گسترش مستند و تجربي هم در ساخت اخراجي ها 1 شرکت داشت.
-بيست - سي درصد سرمايه گذاشت که سودش را هم برد جالب است كه اين مركز براي اولين بار در فيلمي سرمايه گذاشت که با سودش چند فيلم ديگر ساخت! البته اگر دست من بود، همين کار را هم نمي کردم. در فيلم هاي بعدي هم هر وقت متوجه شدم کسي مي خواهد به اسم فيلم من، از جايي بودجه بگيرد، جلويش را گرفتم. شايد همين موضوع برخي دلخوري ها را ايجاد کرد.
تو هميشه آن ظرفيت هاي سياسي را در دور و بر خودت نگه داشتي. به نظر مي رسد مي خواستي شرايط را بر خلاف جهتي که در جامعه وجود داشت پيش ببري. يعني نوعي وحدت گرايي را مي خواستي ايجاد کني. به نظرم اسراي جنگي سوژه جالبي بودند که البته هميشه هم مورد بي مهري قرار گرفته اند. تو در اخراجي هاي 2 يک سري شائبه هاي سياسي را هم قاطي اين ماجرا کردي. اينکه مثلا گروه هاي سياسي داخل و خارج ممکن است طرفدارت باشند. اين به نظرم قدري آن شأن وحدت آفرين را که آخر فيلم به آن مي رسي تحت الشعاع قرار مي داد. خودت در اين مورد چه نظري داري. اصلاً چطور شد که به سراغ موضوع آزادگان رفتي؟
-يکي از شبکه هاي خارجي مستندي از اکران اخراجي هاي يك در لس آنجلس و ديگر شهرهاي امريکا تهيه کرد و مردم و خواننده هايي را که به سينما آمده بودند تصوير شده بودند. وقتي گزارشگر از آنان مي پرسيد چرا به تماشاي اين فيلم آمده ايد چند نفر از آنان گفتند «دفاع مقدس ما همين بوده است!» من در اين فيلم مي خواستم به اينجا برسد؛ کاري که در رسانه ملي ما انجام نمي شد. حتي يک فرد ايراني دور از وطن و ساکن لس آنجلس هم، دفاع مقدس و رزمنده و شهيد را يک ارزش ملي مشترک به حساب مي آورد و فيلم اخراجي ها اين کار را کرد.
گواه اين حرف چندين فيلم مستند است و نه صرفا اظهارات خودم. در زمان اخراجي ها 2 باز داشتيم به زمان انتخابات نزديک مي شديم و من همان خطري را که موقع ساخت مستند کدام استقلال کدام پيروزي احساس کرده بودم، اينجا هم حس کردم و حتي بيشتر از قبل. احتياج به وحدت ملي و حرکت به سمت اهداف مشترک وجود داشت. همزمان با ساخت اخراجي ها 2 در جشنواره سينما حقيقت در سينما فلسطين فيلمي از يک امريکايي نشان دادند با موضوع منافقين و دانشجوهاي ايراني او را سين جيم مي کردند که چرا سياه نمايي کرده اي درباره سازمان مجاهدين خلق! يعني دانشجوي ايراني نمي دانست اين سازمان در جنگ مسلحانه اش از ميان مردم کوچه و بازار، 15 هزار نفر را ترور کرده است. يعني متأسفانه به حدي درگير چپ و راست هستيم که از دشمنان مشترک ملت غافل مانده ايم. هدفم در اخراجيهاي دو ايجاد وحدت بود و توجه کنيد که در آن هواپيما از قوميت هاي مختلف ايراني مسافر ديده مي شد.
من سعي کردم با هجو منافقان و آن حرف هاي ضد جنگي که آن زمان زده مي شد درباره اينکه ما نبايد مي جنگيديم و نبايد از فتح خرمشهر به بعد ادامه مي داديم و ... به اين مسائل پاسخ بدهم. اين يک طنز ايدئولوژيک بود. يعني اگر مردم در فيلم هاي ديگر به چهره رضويان مي خندند، اينجا بايد به حرف هايش بخندند. سرنشينان اين هواپيما همان مردم ايران هستند و دشمن مشترکي خارجي به نام رژيم بعثي و دشمن از درون برخاسته اي به نام منافقان داشتند و ته قصه به اردوگاهي مي رسند که آنجا هم طيف هاي مختلفي از مردم حضور دارند. آنجا سر يک موضوع مشترک همه کنار هم قرار مي گيرد و سرود اي ايران را مي خوانند.
همان موقع يکي از علما فرمودند ما جنگ را با شعر ايران اي مرز پر گهر پيش نبرديم و من مي گويم اگر نبرديم اشتباه کرديم. چه شد که جنگ تمام شد؟ چه شد که نتوانستيم سپاه صد هزار نفره بسيج کنيم؟ چرا عراق مي توانست سه ميليون نفر نيرو را بسيج کند؟ مردم ما از نظر ايدئولوژيکي ضعيف بودند؟ چه شد که از بيست ميليون جواني که به تعبير امام بايد بيست ميليون تفنگدار در مي آمد تنها دو- سه ميليون مشارکت مستقيم در جنگ داشتند؟ ما نتوانستيم مردم را بسيج کنيم و در صفوف دفاع مقدس کنار رزمنده هاي ديگر قرارشان بدهيم. اين قصه برخاسته از يک ماجراي واقعي در اردوگاه رمادي 6 بوده است؛ يک هواپيما دزديده مي شود و به آنجا برده مي شود.
خواندن سرود اي ايران در کمپ 5 اسرا در برابر صليب سرخي ها و عراقي ها اتفاق افتاده بود. من همه را از واقعيات گرفته بودم. وقتي يکي از مسافران مي زند در گوش کاراکتر منافقي که نقش اش را اميريل ارجمند بازي مي کند، مردم در سينماها دست مي زنند و اين برد فيلم است. وقتي اکبر عبدي مي گويد صدام يزيد کافر براي او کف مي زنند ؛ همان مردمي که برخي مي گويند ديگر با جنگ و دفاع مقدس بيگانه اند. خواندن دسته جمعي سرود اي ايران در سينماها پس از پايان فيلم را هم که ديگر همه شاهدند. همه ديدند همان زمان لس آنجلس تايمز تيتر زد که اخراجي ها معادلات امريکا را در مورد جوانان ايران بهم زد. گفتند ما فکر کرديم در جريان مناقشات هسته اي جنگي در بگيرد، تنها کهنه سربازان بسيجي مي آيند با ما مي جنگند ولي اين فيلم نشان داد اين مردم با وجود همه اختلافات سياسي اگر به کشورشان تعرض شود، باز با هم يکي مي شوند.
اين را يک روزنامه امريکايي نوشته بود. شما نگاه كنيد مثلاً اگر يک هفته نامه درپيت امريکايي درباره يک فيلم ايراني دو خط مطلب بنويسد اينجا فيلم را حلوا حلوا مي کنند ولي حالا كه يك روزنامه رسمي امريکايي چنين چيزي نوشته و تحليلي اينگونه ارائه مي دهد و حتي در كنارش به خود من هم فحش مي دهد و ... ولي خبري نمي شود! اخراجي ها موفق به انجام اين کار شده بود. اخراجي ها 3 مصادف شد با انتخابات 88 و شعارهاي مردم در خيابان هم همان ايول ايول فيلم بود. همان آدم هايي که در سينما کنار همديگر اي ايران خوانده بودند اينجا مقابل هم قرار گرفتند. من محافظه کار نشده بودم اما ترجيح دادم عکس هيچ کدام را روي شيشه ماشين نزنم. تا شب انتخابات اين رفتارهاي مردم اشکالي نداشت من گفتم اگر موفق شده ايم سر باورهاي مشترک چنين اتحادي را ايجاد کنيم، چه حرکت خوبي صورت گرفته اما روزي آمد که ديدم آن اتحاد از بين رفت. کينه هايي به وجود آمد در بين همه.
از خواص جامعه شامل رسانه اي ها و منتقدان گرفته تا مردم جامعه. حتي خانواده ها رو در روي هم قرار گرفتند و بدترين اتفاق ها در طول تاريخ انقلاب رخ داد.حالا چه کسي مقصر بود؟ گفتم در اخراجي ها 3 اين حرف ها را مي زنم. در کدام استقلال کدام پيروزي هم شايد مي خواستم همان حرف ها را بزنم و حتي همان روزها در مصاحبه اي گفتم اگر مي شد، مي خواستم اخراجي ها 3 را قبل از اين فيلم مستند بسازم اما خب توالي قصه سه گانه بهم مي خورد. من مي دانستم ممکن است چنين اتفاتي در کشور بروز دهد. اخراجي ها 3 را هم بر همين مبنا نوشتم. پرچم هاي قرمز و آبي که در دست دو جناح فيلم من همان آدم هايي هستند که ديديم براي گرم کردن تنور انتخابات همه چيز را مي سوزانند.
اما تو در يکي از اين تشکل هاي هواداري به نفع احمدي نژاد شرکت کردي. آن موقع برخي از منتقدانت گفتند او دنبال سهم خواهي است. آيا واقعا سهمي به تو دادند؟ آن پيشنهاداتي که براي وزارت ارشاد و بعد معاونت سينمايي و بعد جاهاي ديگر شد به سرانجامي رسيد؟
-اگر مي خواستم به دنبال قدرت باشم، هم شهرت اش را داشتم و هم امکانش را. قبل از دولت احمدي نژاد هم هر انتخاباتي مي شد از طرف سرزمين مادري ام آذربايجان و سرزمين پدري ام استان مرکزي اقبال شديدي وجود داشت براي آنکه خارج از بستر جناح ها و ... کانديد شوم. بد نيست فلاش بکي هم به گذشته بزنم؛ بعد از جنگ. زماني که در جريانات اجتماعي فعال بوديم و نشريه شب نامه اي داشتيم به نام نشريه حزب ا....
البته آن موقع گروه هايي مثل انصار حزب ا... وجود نداشت. بعد از فوت امام در شب چهلم ايشان من خوابي ديدم. اين را براي اولين بار است تعريف مي کنم. ديدم ايشان در مصلي در محفظه شيشه اي که روزهاي آخر عمرشان در بيمارستان در آن گذشت، هستند و مردم زيادي جمع شده اند. آنان مي خواستند کفشي را که روي زمين افتاده بود بردارند و براي همين بين همه دعوا بود. من گفتم امام دارد فوت مي کند شما براي چه چيز به جان هم افتاده ايد؟ يک لحظه کفش به دست من افتاد و مرا هم زدند. همان موقع يکي از محافظان امام به من گفت آقا مي گويد خودت را وارد دعواي لنگه کفش نکن. حالا بگذريم که بعدش چه اتفاقاتي افتاد.
اين موضوع مبناي عمل من شد. البته براي ديگران حکمي نمي دهم. بروند دعوا کنند و وارد حزب شوند و ... . فکر کردم حتما امام در من يک ويژگي ديده که مي گويد تو به درد قدرت نمي خوري. در حديثي از امام علي هم آمده که فرموده اند «دنيا براي من از لنگه کفشي بي ارزش تر است.» از آنجا با خودم عهد کردم که وقتي در حوزه نقد اجتماعي وارد شدم، هيچ وقت وارد دعواي قدرت نشوم. به همين دليل در اين 30 سال کسي به ياد ندارد من جايي مسووليتي داشته باشم.
من حتي پيشنهاد مسووليت در دولت اصلاحات داشتم. بعد از پيروزي اصلاح طلبان جلسه اي داشتيم با آقاي تاج زاده در وزارت کشور. يکي از شهرداران تهران واسطه شد و ما در جلسه شرکت کرديم. آن موقع در نشريه مان تيتر زده بوديم که «بعد از دوم خرداد هيچ چيز تغيير نکرده است! ديدم جناح راست همه فکر مي کنند آسمان به زمين آمده و ... اين وسط من نوشتم که هيچ اتفاقي نيفتاده و اين تيتر خيلي اصلاح طلب ها را عصباني کرده بود. در آن جلسه آقاي تاج زاده به من گفت ما مي دانيم جريان تو با اين گروه ها فرق مي کند و تو خودت هستي و آنان عقبه دارند و متعلق به طيف و گروه خاصي هستند. پرسيدند حرف حسابت چيست؟
معتقد هستي که ما بر حقيم؟ گفتم من معتقدم آن نسلي که جنگيدند صلاحيت شان از همه جناح ها براي مديريت کشور بيشتر بود. امام مي گفتند در دادن مسووليت ها ملاک جهاد در راه خدا و تقواست. آن آدم ها را حذف کرديد و سرنوشت کشور به اينجا کشيده شد. او گفت بيا بگير؛ يکي از استانداري ها را به تو مي دهيم و تو ثابت کن بچه ها مي توانند. اين طيف ها مي توانند. گفتم جايي که داري مي دهي برايم کوچک است. پرسيدند کجا را مي خواهي؟ گفتم جاي رييس رييس ات را. تاج زاده عصباني شد و حتي کار به تهديد رسيد. حال اين ماجرا براي تطميع بود يا چيز ديگر، کاري ندارم. اين اتفاق در دولت اول رخ داد. در سازمان بهزيستي جلسه گذاشتند و گفتند تو که فقر و فحشا مي سازي بيا اينجا در سازمان به زنان سرپرست خانوار برس و... من گفتم نه. وظيفه من اين بود که فيلمي بسازم و ساختم.
با خودم که تو تنها از بيرون داد عدالت سر مي دهي يا مي خواهي از درون کمکش کني؟ اين دو گانگي در خودم وجود داشت. بعد گفتم نه. تو بايد بيرون بايستي. وقتي سال 88 به مصلي رفتم و در ميتينگ احمدي نژاد شركت كردم تغيير زاويه اطرافيان را از همان موقع حس مي کردم. اصلا مردد بودم براي رفتن. به هرحال حس کردم بين بدنامي و خوشنامي، بين محبوبيت در بين مردم و آرمان هايم بايد يکي را انتخاب کنم. مي دانستم رفتنش چه تبعاتي دارد. رفتم و حرفي که زدم اين بود. گفتم يکي شويد براي عدالت خواهي و سبزها و زردها و ... را کنار بگذاريد. حرفي که زدم اين بود. بعد ديگر آن اتفاق ها در خيابان ها رخ داد... دولت دهم که بر سر کار آمد براي پست وزارت ارشاد برنامه خواست.
طيف هاي مختلف که منتقد فقر و فحشا بودند جلسه مي گذاشتند ببينند چه اتفاقي قرار است بيفتد. از آن طرف هم لابي مي شد براي شمقدري و سجادپور. آن موقع چند اسم مطرح بود. براي ما هم فرم فرستادند. من زنگ زدم به يکي دو نفر از مسوولان و مشورت کردم. قبل از اينکه بروم البته در مصاحبه اي گفتم من پادشاهي را با وزارت عوض نمي کنم. آن خوابي که ديدم حجت را برايم تمام کرده بود. به هر حال احترام گذاشتم و رفتم توي جلسه. البته قبلش هم دوستاني آمدند دفتر من و با هم صحبت کرديم. گفتند برنامه اي را بر اساس مشکلات سينما بنويس و آنجا مطرح کن. جلسه مان با حضور آقاي ثمره هاشمي و آقاي سعيدلو و چند نفر ديگر بود. من کاغذها را سفيد بردم و گفتم شما برنامه نمي خواهيد. شما کسي را مي خواهيد که به شما بگويد چشم. خودشان هم به طنز گفتند شما که خودت هم گفتي پادشاهي و وزارت نمي خواهي! بحث شوراي عالي سينما هم كه شد و وزير به من زنگ زد و گفت آقاي حاتمي کيا و ميرباقري در اين شورا حضور دارند. من اما نمي خواستم وارد اين شورا شوم.
از طرفي ديدم اگر صداي بدنه سينما در آن مجموعه باشد يک ظرفيت به حساب مي آيد. حتي وقتي عضويت در هيأت امناي دانشگاه هنر را هم پيشنهاد دادند من نمي خواستم سمت اجرايي قبول کنم. گفتم لطفا اين ماجراها ويتريني نباشد. اگر واقعا مي خواهيد دانشگاه ها را از نظر ساختاري و پذيرش و کتب درسي و امکانات متحول کنيد، ما بياييم. بعدش هم ديگر در جلسات شان شرکت نداشتم.
بعد از حضورت در مصلي و به نوعي حمايت از احمدي نژاد، به نظر مي رسيد طيفي از مخاطبيني که گرايش سياسي شان خلاف گرايش سياسي احمدي نژاد بود را از دست دادي، اما در اخراجي ها 3 ، ماجرا جور ديگري شد. پخش کننده فيلم تو و فيلم فرهادي يک شرکت بود. شايد فيلميران هم بدش نمي آمد يک وجه سياسي را هم به رقابت بين اين دو فيلم اضافه کند...
-در فاصله بين اخراجي ها 2 و اخراجي ها 3 يک اتفاقي افتاد. من سريال دارا و ندار را ساختم. اين ايده را به عنوان يک طرح سينمايي در ذهن داشتم. از بدو ورود به سينما 10 ايده را براي خودم يادداشت کرده بودم که از فقر و فحشا و کدام استقلال کدام پيروزي شروع مي شد و موضوعات اصلي سه گانه اخراجي ها را هم در بر مي گرفت. بحث فقر و غنا در دارا و ندار هم يکي از سوژههايم بود. همان موقع يکي از مسوولان به من گفت اين بحث وجود دارد که تلويزيون بايد از طنزهاي روتين خارج شود و بازيگران جديد وارد شوند و کارگردان هاي جديد شروع به کار کنند و....
همانجا گفتم اگر خواسته اين است، بايد فکري کنم. استقبال از دارا و ندار هم کمتر از فيلم هاي سينمايي نبود. همان جا هم با مخالفت هاي زيادي مواجه شد اما ساخته شد. به نظرم بين عموم مردم همان استقبال سينمايي را تجربه کرد، اما چون از شبکه تهران پخش مي شد به نوعي مهجور واقع شد. دارا و ندار هم تجربه اي بود که من مي خواستم بعد از آن به گونه اي ديگر از سينما قدم بگذارم. در اخراجي ها 3 براي من بحث آرمان مطرح بود و عافيت طلبي. يعني من مي توانستم قصه اي را بسازم که در آن رزمنده ها از جنگ برگشته اند و به تعبير شهيد باکري سه دسته را نشان دهم. آنان که پشيمان مي شوند، آنان که عافيت طلب مي شود و آنان که دق مي کنند.
قصه خوبي مي شد که خطرناک هم نبود، شايد تنها حاجي گيرينف هاي بخش اجرايي کشور بهشان بر مي خورد! کساني که بعد از جنگ مسووليت گرفتند و يادشان رفت بعد از جنگ چه کساني روي مين رفتند. آن قصه براي من هم نان داشت و هم عافيت. محبوبيت اخراجي ها 2 را هم مي توانست به همراه داشته باشد، اما به هر حال من فکر کردم آن انتخابات 88 و ... در تاريخ کشورمان باقي مي ماند و بايد در خصوص آسيب شناسي اش در جامعه و اينکه چرا رخ داد کاري مي کرديم. تصور اوليه طيفي از منتقدان اين بود که قرار است مثلاً جنبش سبز در فيلم مورد هجو واقع شود. فيلم را نديده بودند و فقط چيزهايي شنيده بودند. عکس هايي که از فيلم منتشر مي شد شايد چنين برداشتي به ايشان مي داد.
فيلم اما يک آسيب شناسي نسبت به اين مقوله هاي سياسي بود. ما يک طنز سياسي درست کرديم که هم مفهوم مورد نظر شهيد باکري در آن بود هم يک بررسي بود در مورد اوضاع سياسي پس از جنگ که رقابت بين جناح ها به عداوت و کينه تبديل شد. محصول اين ماجرا هم اتفاقات 88 بود. کساني که به خاطر گرم کردن تنور انتخابات از همه چيز استفاده مي کنند. از اخلاق و ارزش ها و جنگ و انقلاب و همه چيز. در يکي از جشنواره ها «پايان نامه» با همين موضوع به نمايش در آمد که با بودجه دولت ساخته شد.
اين اثر را هو کردند و ... . من ديدم اگر اخراجي ها 3 را بياورم جشنواره و اين اتفاقات برايش بيفتد، تبعات بعدي اش اين است که پيام فيلم قرباني مي شود. فيلم به سختي مراحل تدوين را پشت سر گذاشت و من صلاح دانستم در جشنواره حضور نداشته باشد و فقط يکي دو نمايش در سالن هاي مردمي داشته باشد. خيلي ها هم که فيلم را ديدند گفتند اصلا آن چيزي نبود که ما فکر مي کرديم.
يعني توقع توهين به جناح سبز را داشتند اما در فيلم اين توهين نبود.
- بله. فيلم دارد با همه جناح ها شوخي مي کند. فيلم حتي معترض است به رزمنده هايي که بخواهند کنار بکشند. از اين منظر مرتبط است با جمله اي از شهيد رجب بيگي که مي گويد خدايا تو مي داني چه مي کشيم. از يک سو بايد بمانيم تا آينده شهيد نشود و از يک سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند. عجب دردي! کلي مانيفست فيلم همان چيزي است که شهيد باکري درباره دسته بندي رزمنده ها بعد از جنگ مي گفت. عده اي که پشيمان مي شوند از گذشته، عده اي که غرق در دنيا مي شود و عده اي که از غصه اين دوران دق مي کنند. من اما مي گويم دسته چهارمي هم هست. کساني که از گذشته پشيمان نمي شوند، غرق در دنيا هم نمي شوند و غصه هم نمي خورند اما با وضع موجود مبارزه مي کنند. شخصيتي كه سيد جواد هاشمي نقش اش را بازي مي كند به عنوان نماد اين نسل از بچه هاي جنگ است.
من مي گويم نبايد کنار نشست و غرق در بازي جناح ها شد. بچه اي که هاشمي از توي کمد نجات مي دهد اسمش ايران است و محمود مقامي او را بزرگ کرده و حالا اين دختر طرفدار حاجي گيرينف ها شده است! درگير شلوغي هاي خيابان مي شود و آمبولانس دير مي رسد و کسي که بالاي سرش حاضر مي شود همان سيد جواد هاشمي است به عنوان نسل اصيل جنگ. براي فرار از فساد مديريت و قدرت در جامعه بايد به آدم هايي رجوع کرد که از جان شان مايه گذاشته اند.
آن موقع خود برخي رسانه ها يک رقابت را ايجاد کردند بين فيلم ما و فيلم فرهادي. اول بحث تحريم را مطرح کردند و آن را قبل از بهمن ماه شروع کردند. جالب است برخي سايت هايي که توسط منتقدان اداره مي شود به اين آتش دوگانگي و اختلاف و دو قطبي سازي اين فضا مي دميدند. شبکه هاي خارجي هم همينطور. اکران نوروزي شروع شد و در حالي که يک شرکت پخش هر دو فيلم را اکران مي کرد! فروش اخراجي ها 3 در گيشه جلو افتاد و از اينجا بود که اتفاقاتي شبيه مسائل مربوط به انتخابات رخ داد. يعني فروش دو فيلم در تهران برابر شد اما جمع فروش با سينماهاي شهرستان، اخراجي ها را جلو انداخت، آن هم با فاصله زياد.
بحث تقلب و آمار جعلي و بليت نيم بها را پيش کشيدند. کثيف ترين کار هم اين بود که فيلم را قاچاق کردند. فيلم در عرض دو ساعت و خيلي سريع روي سايت قرار گرفت آن هم با کيفيت بالا و اين کار بايد از يک سرور قوي انجام شده باشد! مي خواستند مردم اگر هم دوست دارند اين فيلم را ببينند در خانه تماشا کنند و نه در سالن سينما. يکي از کارگردان هايي که يکي از فيلم هاي انتخاباتي را ساخت، بعدها مصاحبه کرد و گفت دو قطبي سازي کرديم و منتظر بوديم در تهران اين اتفاق بيفتد و فيلم جدايي... بيشتر از اخراجي ها بفروشد و بعد بگوييم ديديد در انتخابات هم تقلب شده است؟ اما نشد و نتوانستيم!
يعني همه آن جريانات و درگيري ها از پهلوي بگير تا کرباسچي، ديگران عليه فيلم بيانيه مي دهند و حتي از بازيکني که در بيمارستان هست هم در همين باره مصاحبه مي گيرند و... . آن موقع من براي اولين بار رفتم پيش يکي از مسوولان و گفتم فيلم قاچاق شده با اين موضوع برخورد کنيد. براي سيستم امنيتي مگر کاري داشت که بفهمد اولين بار فيلم از کدام سرور آپلود شده است؟ سينمايي که اين فيلم از روي پرده اش گرفته نيز مشخص بود. راحت با چند بازجويي در مي آمد چه کسي اين فيلم را گرفته و به چه کسي داده است. عملا هيچ کاري نکردند.
دادگاهش هم به نتيجه نرسيد. آن موقع به علي سرتيپي هم گفتم من مصاحبه کرده ام و از مردم خواسته ام هم آن فيلم را ببينند و هم اين فيلم را. گفتم توقع من از کساني است که مدعي روشنفکري در جامعه بوده اند . کساني که از عدالت دم مي زدند چرا نيامدند قاچاق فيلم را محکوم کنند؟ جاي اصغر فرهادي بودم مي آمدم قاچاق اخراجي ها را محکوم مي کردم و مي گفتم به بهانه حمايت از جدايي، يک فيلم ديگر را ضربه نزنيد. من اما مصاحبه کردم و گفتم کسي حق ندارد توهيني بکند. فيلم جدايي نادر از سيمين يک فيلم است و اخراجي ها 3 يک فيلم ديگر. گفتم اصلا اين رقابت غيرمنصفانه است.
فيلم ما طنز است و فيلم آنان يک اثر تلخ. اين حرف ها را کسي داشت مي زد که برنده مسابقه بود. در مقابل ، چيزي جز توهين به فيلم مان نمي ديديم. بعد از اخراجي ها 3 براي من بحث ريزش مخاطب سينما مسجل تر شد. البته از قبل مي دانستم اخراجي ها 3 کمتر از اخراجي ها 2 مي فروشد. ديدم حتي من که يک برند شده ام نيز با ريزش مخاطب رو به رو شده ام و اين يک زنگ خطر بود. چيزي که به مرور بيشتر حس مي شد. دو سال بعد رسوايي را ساختم که حتي شش ميليارد اخراجي ها 3 را که سياسي هم بود ، به دست نياورد. همان زمان که بازي هاي رقابت بين اخراجي ها 3 و جدايي در گرفت من گفتم همه اين ماجراها عليه من است. نگاه کنيد بعد از اخراجي ها 2 ، درباره الي اکران شد. چهار ماه با 30 سالن روي پرده است و کسي به اين مدت زمان اعتراض نمي کند و نمي گويد چرا هشت هفته شد 4 ماه؟
خُب کف فروش فيلم نيفتاده بود...
-آمار فروش هنوز در دسترس است. نه تنها براي اين فيلم براي خيلي فيلم هاي ديگر در زمان هاي ديگر هم کف فروش افتاده بود، مثل هيس و ورود آقايان ممنوع و ... که روزها و سالن هاي نمايش شان بيشتر شد. خب بشود، اشکالي هم ندارد. حرف من بر سر اين دوگانگي هاي رفتاري و دشمني با شخص من است.
اين هم از همان شائبه هاي سياسي نشأت مي گيرد.
-بله. در نظر بگيريد هنگام اکران رسوايي فيلم تهران 1500 هم روي پرده بود. همه شبکه هاي تلويزيوني صداوسيما برايش تيزر پخش مي کردند و رسوايي کمتر از حوض نقاشي و ديگر فيلم ها تبليغ تلويزيوني داشت. تلويزيون به خاطر مسائل حاشيه اي که با حوزه علميه قم داشت، فيلم را تبليغ نکرد. ما هم صد ميليون پول تبليغات اس ام اس داديم. پس چرا کسي آن موقع درباره عدالت در پخش تيزر حرف نزد؟ بحث من اين نيست که چرا هواي آنان را دارند و هواي ما را نه. باشد؛ نوش جان شان. دارم مي گويم چرا اين تبعيض ها هست. اين رفتارها ريشه در حسادت هاي فردي دارد يا ...؟
بانی فیلم
حالا تصور کنيد اگر آن فردي که مي خواهد به درون اين جمع راه بيابد و فيلم بسازد، شخصي مثل مسعود ده نمکي با آن سبقه سياسي باشد، آن موقع ميزان مخالفت ها چه اندازه خواهد شد...؟
مسعود ده نمکي از اولين ساخته سينمايي اش تا به امروز که پنجمين فيلمش در روي پرده سينماهاست، توانسته تمام معالات رايج در حوزه اقتصاد سينما را برهم بزند! او به سادگي کاري کرد که سينماداران تهراني و شهرستاني، گوش به زنگ هستند تا اگر او فيلمي ساخت، براي اکرانش از هم سبقت بگيرند وحتي با نمايش فيلم اين کارگردان، بتوانند مشکلات عديده مالي خود را مرتفع کنند؛ اين ويژگي، امتيازي ست که در سينماي ايران تنها به نام ده نمکي به ثبت رسيده است.
دلايل اين استقبال در گيشه را خود او هم مي گويد تصور چندان روشني از آن ندارد، اما اظهار مي کند که حرف هايش را زماني مي زند که ديگران به دنبال طرح موضوعاتي هستند که دغدغه مردم نيست.
در گفت و گو با اين فيلمساز، به نحوه ورود او به برخي از جريانات سياسي منتهي به انتخابات سال 88 هم پرداخته شده است؛ او حتي نسبت به مسايلي که منجر به رو در رويي فيلم اخراجي هاي3 با فيلم اصغر فرهادي نيز شد پرداخته.
نگاه انتقادي تو در زماني که کار ژورناليستي مي کردي وجود داشت! يعني خيلي از مديران اجرايي دولت هاي سازندگي و اصلاحات را زير تيغ تيز انتقاد بردي. راستي لزوم اين شکل کار رسانه اي چه بود؟
-خُب، چه لزومي وجود داشت من شلمچه را راه بيندازم؟ اين، نشريه اي بود که من راه انداخته بودم. من در سبک اداره آن با برخي مديران وقت مشکل داشتم. آنان مي خواستند بولتن در بياورند و من به فکر اين بودم نشريه ژورناليستي داشته باشم که مخاطب عام داشته باشد. در حوزه فيلمسازي دفاع مقدس ديگراني بودند که بهتر هم مي توانستند فيلم بسازند و ... اما حرف هايي که مي خواستند بزنند از جنس حرف هاي من نبود. پس يک گارد از هر دو طرف وجود داشت.
اين شرايط كار را براي تو سخت تر کرده بود؟
-بسيار سخت تر. هميشه فکر مي کنند براي ما فرش قرمزي پهن است که باعث مي شود اين کارها را انجام بدهيم. من مي خواستم این توهم را لااقل در بخشي از سينما بشکنم و راهش اين بود که کسان ديگري از بدنه سينما را در حوزه توليد و اجرا در فيلم دخيل کنم. اينان هر چه بيشتر داخل شدند بهتر پي به آن غربت و مظلوميت بردند. مثلاً خانم پاکروان که مدير توليد فيلم بيضايي بوده اينجا هم مي شود مدير توليد فيلم جنگي و تازه مي فهمد از آن فرش قرمزي که مي گفتند خبري نيست!
البته مرکز گسترش مستند و تجربي هم در ساخت اخراجي ها 1 شرکت داشت.
-بيست - سي درصد سرمايه گذاشت که سودش را هم برد جالب است كه اين مركز براي اولين بار در فيلمي سرمايه گذاشت که با سودش چند فيلم ديگر ساخت! البته اگر دست من بود، همين کار را هم نمي کردم. در فيلم هاي بعدي هم هر وقت متوجه شدم کسي مي خواهد به اسم فيلم من، از جايي بودجه بگيرد، جلويش را گرفتم. شايد همين موضوع برخي دلخوري ها را ايجاد کرد.
تو هميشه آن ظرفيت هاي سياسي را در دور و بر خودت نگه داشتي. به نظر مي رسد مي خواستي شرايط را بر خلاف جهتي که در جامعه وجود داشت پيش ببري. يعني نوعي وحدت گرايي را مي خواستي ايجاد کني. به نظرم اسراي جنگي سوژه جالبي بودند که البته هميشه هم مورد بي مهري قرار گرفته اند. تو در اخراجي هاي 2 يک سري شائبه هاي سياسي را هم قاطي اين ماجرا کردي. اينکه مثلا گروه هاي سياسي داخل و خارج ممکن است طرفدارت باشند. اين به نظرم قدري آن شأن وحدت آفرين را که آخر فيلم به آن مي رسي تحت الشعاع قرار مي داد. خودت در اين مورد چه نظري داري. اصلاً چطور شد که به سراغ موضوع آزادگان رفتي؟
-يکي از شبکه هاي خارجي مستندي از اکران اخراجي هاي يك در لس آنجلس و ديگر شهرهاي امريکا تهيه کرد و مردم و خواننده هايي را که به سينما آمده بودند تصوير شده بودند. وقتي گزارشگر از آنان مي پرسيد چرا به تماشاي اين فيلم آمده ايد چند نفر از آنان گفتند «دفاع مقدس ما همين بوده است!» من در اين فيلم مي خواستم به اينجا برسد؛ کاري که در رسانه ملي ما انجام نمي شد. حتي يک فرد ايراني دور از وطن و ساکن لس آنجلس هم، دفاع مقدس و رزمنده و شهيد را يک ارزش ملي مشترک به حساب مي آورد و فيلم اخراجي ها اين کار را کرد.
گواه اين حرف چندين فيلم مستند است و نه صرفا اظهارات خودم. در زمان اخراجي ها 2 باز داشتيم به زمان انتخابات نزديک مي شديم و من همان خطري را که موقع ساخت مستند کدام استقلال کدام پيروزي احساس کرده بودم، اينجا هم حس کردم و حتي بيشتر از قبل. احتياج به وحدت ملي و حرکت به سمت اهداف مشترک وجود داشت. همزمان با ساخت اخراجي ها 2 در جشنواره سينما حقيقت در سينما فلسطين فيلمي از يک امريکايي نشان دادند با موضوع منافقين و دانشجوهاي ايراني او را سين جيم مي کردند که چرا سياه نمايي کرده اي درباره سازمان مجاهدين خلق! يعني دانشجوي ايراني نمي دانست اين سازمان در جنگ مسلحانه اش از ميان مردم کوچه و بازار، 15 هزار نفر را ترور کرده است. يعني متأسفانه به حدي درگير چپ و راست هستيم که از دشمنان مشترک ملت غافل مانده ايم. هدفم در اخراجيهاي دو ايجاد وحدت بود و توجه کنيد که در آن هواپيما از قوميت هاي مختلف ايراني مسافر ديده مي شد.
من سعي کردم با هجو منافقان و آن حرف هاي ضد جنگي که آن زمان زده مي شد درباره اينکه ما نبايد مي جنگيديم و نبايد از فتح خرمشهر به بعد ادامه مي داديم و ... به اين مسائل پاسخ بدهم. اين يک طنز ايدئولوژيک بود. يعني اگر مردم در فيلم هاي ديگر به چهره رضويان مي خندند، اينجا بايد به حرف هايش بخندند. سرنشينان اين هواپيما همان مردم ايران هستند و دشمن مشترکي خارجي به نام رژيم بعثي و دشمن از درون برخاسته اي به نام منافقان داشتند و ته قصه به اردوگاهي مي رسند که آنجا هم طيف هاي مختلفي از مردم حضور دارند. آنجا سر يک موضوع مشترک همه کنار هم قرار مي گيرد و سرود اي ايران را مي خوانند.
همان موقع يکي از علما فرمودند ما جنگ را با شعر ايران اي مرز پر گهر پيش نبرديم و من مي گويم اگر نبرديم اشتباه کرديم. چه شد که جنگ تمام شد؟ چه شد که نتوانستيم سپاه صد هزار نفره بسيج کنيم؟ چرا عراق مي توانست سه ميليون نفر نيرو را بسيج کند؟ مردم ما از نظر ايدئولوژيکي ضعيف بودند؟ چه شد که از بيست ميليون جواني که به تعبير امام بايد بيست ميليون تفنگدار در مي آمد تنها دو- سه ميليون مشارکت مستقيم در جنگ داشتند؟ ما نتوانستيم مردم را بسيج کنيم و در صفوف دفاع مقدس کنار رزمنده هاي ديگر قرارشان بدهيم. اين قصه برخاسته از يک ماجراي واقعي در اردوگاه رمادي 6 بوده است؛ يک هواپيما دزديده مي شود و به آنجا برده مي شود.
خواندن سرود اي ايران در کمپ 5 اسرا در برابر صليب سرخي ها و عراقي ها اتفاق افتاده بود. من همه را از واقعيات گرفته بودم. وقتي يکي از مسافران مي زند در گوش کاراکتر منافقي که نقش اش را اميريل ارجمند بازي مي کند، مردم در سينماها دست مي زنند و اين برد فيلم است. وقتي اکبر عبدي مي گويد صدام يزيد کافر براي او کف مي زنند ؛ همان مردمي که برخي مي گويند ديگر با جنگ و دفاع مقدس بيگانه اند. خواندن دسته جمعي سرود اي ايران در سينماها پس از پايان فيلم را هم که ديگر همه شاهدند. همه ديدند همان زمان لس آنجلس تايمز تيتر زد که اخراجي ها معادلات امريکا را در مورد جوانان ايران بهم زد. گفتند ما فکر کرديم در جريان مناقشات هسته اي جنگي در بگيرد، تنها کهنه سربازان بسيجي مي آيند با ما مي جنگند ولي اين فيلم نشان داد اين مردم با وجود همه اختلافات سياسي اگر به کشورشان تعرض شود، باز با هم يکي مي شوند.
اين را يک روزنامه امريکايي نوشته بود. شما نگاه كنيد مثلاً اگر يک هفته نامه درپيت امريکايي درباره يک فيلم ايراني دو خط مطلب بنويسد اينجا فيلم را حلوا حلوا مي کنند ولي حالا كه يك روزنامه رسمي امريکايي چنين چيزي نوشته و تحليلي اينگونه ارائه مي دهد و حتي در كنارش به خود من هم فحش مي دهد و ... ولي خبري نمي شود! اخراجي ها موفق به انجام اين کار شده بود. اخراجي ها 3 مصادف شد با انتخابات 88 و شعارهاي مردم در خيابان هم همان ايول ايول فيلم بود. همان آدم هايي که در سينما کنار همديگر اي ايران خوانده بودند اينجا مقابل هم قرار گرفتند. من محافظه کار نشده بودم اما ترجيح دادم عکس هيچ کدام را روي شيشه ماشين نزنم. تا شب انتخابات اين رفتارهاي مردم اشکالي نداشت من گفتم اگر موفق شده ايم سر باورهاي مشترک چنين اتحادي را ايجاد کنيم، چه حرکت خوبي صورت گرفته اما روزي آمد که ديدم آن اتحاد از بين رفت. کينه هايي به وجود آمد در بين همه.
از خواص جامعه شامل رسانه اي ها و منتقدان گرفته تا مردم جامعه. حتي خانواده ها رو در روي هم قرار گرفتند و بدترين اتفاق ها در طول تاريخ انقلاب رخ داد.حالا چه کسي مقصر بود؟ گفتم در اخراجي ها 3 اين حرف ها را مي زنم. در کدام استقلال کدام پيروزي هم شايد مي خواستم همان حرف ها را بزنم و حتي همان روزها در مصاحبه اي گفتم اگر مي شد، مي خواستم اخراجي ها 3 را قبل از اين فيلم مستند بسازم اما خب توالي قصه سه گانه بهم مي خورد. من مي دانستم ممکن است چنين اتفاتي در کشور بروز دهد. اخراجي ها 3 را هم بر همين مبنا نوشتم. پرچم هاي قرمز و آبي که در دست دو جناح فيلم من همان آدم هايي هستند که ديديم براي گرم کردن تنور انتخابات همه چيز را مي سوزانند.
اما تو در يکي از اين تشکل هاي هواداري به نفع احمدي نژاد شرکت کردي. آن موقع برخي از منتقدانت گفتند او دنبال سهم خواهي است. آيا واقعا سهمي به تو دادند؟ آن پيشنهاداتي که براي وزارت ارشاد و بعد معاونت سينمايي و بعد جاهاي ديگر شد به سرانجامي رسيد؟
-اگر مي خواستم به دنبال قدرت باشم، هم شهرت اش را داشتم و هم امکانش را. قبل از دولت احمدي نژاد هم هر انتخاباتي مي شد از طرف سرزمين مادري ام آذربايجان و سرزمين پدري ام استان مرکزي اقبال شديدي وجود داشت براي آنکه خارج از بستر جناح ها و ... کانديد شوم. بد نيست فلاش بکي هم به گذشته بزنم؛ بعد از جنگ. زماني که در جريانات اجتماعي فعال بوديم و نشريه شب نامه اي داشتيم به نام نشريه حزب ا....
البته آن موقع گروه هايي مثل انصار حزب ا... وجود نداشت. بعد از فوت امام در شب چهلم ايشان من خوابي ديدم. اين را براي اولين بار است تعريف مي کنم. ديدم ايشان در مصلي در محفظه شيشه اي که روزهاي آخر عمرشان در بيمارستان در آن گذشت، هستند و مردم زيادي جمع شده اند. آنان مي خواستند کفشي را که روي زمين افتاده بود بردارند و براي همين بين همه دعوا بود. من گفتم امام دارد فوت مي کند شما براي چه چيز به جان هم افتاده ايد؟ يک لحظه کفش به دست من افتاد و مرا هم زدند. همان موقع يکي از محافظان امام به من گفت آقا مي گويد خودت را وارد دعواي لنگه کفش نکن. حالا بگذريم که بعدش چه اتفاقاتي افتاد.
اين موضوع مبناي عمل من شد. البته براي ديگران حکمي نمي دهم. بروند دعوا کنند و وارد حزب شوند و ... . فکر کردم حتما امام در من يک ويژگي ديده که مي گويد تو به درد قدرت نمي خوري. در حديثي از امام علي هم آمده که فرموده اند «دنيا براي من از لنگه کفشي بي ارزش تر است.» از آنجا با خودم عهد کردم که وقتي در حوزه نقد اجتماعي وارد شدم، هيچ وقت وارد دعواي قدرت نشوم. به همين دليل در اين 30 سال کسي به ياد ندارد من جايي مسووليتي داشته باشم.
من حتي پيشنهاد مسووليت در دولت اصلاحات داشتم. بعد از پيروزي اصلاح طلبان جلسه اي داشتيم با آقاي تاج زاده در وزارت کشور. يکي از شهرداران تهران واسطه شد و ما در جلسه شرکت کرديم. آن موقع در نشريه مان تيتر زده بوديم که «بعد از دوم خرداد هيچ چيز تغيير نکرده است! ديدم جناح راست همه فکر مي کنند آسمان به زمين آمده و ... اين وسط من نوشتم که هيچ اتفاقي نيفتاده و اين تيتر خيلي اصلاح طلب ها را عصباني کرده بود. در آن جلسه آقاي تاج زاده به من گفت ما مي دانيم جريان تو با اين گروه ها فرق مي کند و تو خودت هستي و آنان عقبه دارند و متعلق به طيف و گروه خاصي هستند. پرسيدند حرف حسابت چيست؟
معتقد هستي که ما بر حقيم؟ گفتم من معتقدم آن نسلي که جنگيدند صلاحيت شان از همه جناح ها براي مديريت کشور بيشتر بود. امام مي گفتند در دادن مسووليت ها ملاک جهاد در راه خدا و تقواست. آن آدم ها را حذف کرديد و سرنوشت کشور به اينجا کشيده شد. او گفت بيا بگير؛ يکي از استانداري ها را به تو مي دهيم و تو ثابت کن بچه ها مي توانند. اين طيف ها مي توانند. گفتم جايي که داري مي دهي برايم کوچک است. پرسيدند کجا را مي خواهي؟ گفتم جاي رييس رييس ات را. تاج زاده عصباني شد و حتي کار به تهديد رسيد. حال اين ماجرا براي تطميع بود يا چيز ديگر، کاري ندارم. اين اتفاق در دولت اول رخ داد. در سازمان بهزيستي جلسه گذاشتند و گفتند تو که فقر و فحشا مي سازي بيا اينجا در سازمان به زنان سرپرست خانوار برس و... من گفتم نه. وظيفه من اين بود که فيلمي بسازم و ساختم.
با خودم که تو تنها از بيرون داد عدالت سر مي دهي يا مي خواهي از درون کمکش کني؟ اين دو گانگي در خودم وجود داشت. بعد گفتم نه. تو بايد بيرون بايستي. وقتي سال 88 به مصلي رفتم و در ميتينگ احمدي نژاد شركت كردم تغيير زاويه اطرافيان را از همان موقع حس مي کردم. اصلا مردد بودم براي رفتن. به هرحال حس کردم بين بدنامي و خوشنامي، بين محبوبيت در بين مردم و آرمان هايم بايد يکي را انتخاب کنم. مي دانستم رفتنش چه تبعاتي دارد. رفتم و حرفي که زدم اين بود. گفتم يکي شويد براي عدالت خواهي و سبزها و زردها و ... را کنار بگذاريد. حرفي که زدم اين بود. بعد ديگر آن اتفاق ها در خيابان ها رخ داد... دولت دهم که بر سر کار آمد براي پست وزارت ارشاد برنامه خواست.
طيف هاي مختلف که منتقد فقر و فحشا بودند جلسه مي گذاشتند ببينند چه اتفاقي قرار است بيفتد. از آن طرف هم لابي مي شد براي شمقدري و سجادپور. آن موقع چند اسم مطرح بود. براي ما هم فرم فرستادند. من زنگ زدم به يکي دو نفر از مسوولان و مشورت کردم. قبل از اينکه بروم البته در مصاحبه اي گفتم من پادشاهي را با وزارت عوض نمي کنم. آن خوابي که ديدم حجت را برايم تمام کرده بود. به هر حال احترام گذاشتم و رفتم توي جلسه. البته قبلش هم دوستاني آمدند دفتر من و با هم صحبت کرديم. گفتند برنامه اي را بر اساس مشکلات سينما بنويس و آنجا مطرح کن. جلسه مان با حضور آقاي ثمره هاشمي و آقاي سعيدلو و چند نفر ديگر بود. من کاغذها را سفيد بردم و گفتم شما برنامه نمي خواهيد. شما کسي را مي خواهيد که به شما بگويد چشم. خودشان هم به طنز گفتند شما که خودت هم گفتي پادشاهي و وزارت نمي خواهي! بحث شوراي عالي سينما هم كه شد و وزير به من زنگ زد و گفت آقاي حاتمي کيا و ميرباقري در اين شورا حضور دارند. من اما نمي خواستم وارد اين شورا شوم.
از طرفي ديدم اگر صداي بدنه سينما در آن مجموعه باشد يک ظرفيت به حساب مي آيد. حتي وقتي عضويت در هيأت امناي دانشگاه هنر را هم پيشنهاد دادند من نمي خواستم سمت اجرايي قبول کنم. گفتم لطفا اين ماجراها ويتريني نباشد. اگر واقعا مي خواهيد دانشگاه ها را از نظر ساختاري و پذيرش و کتب درسي و امکانات متحول کنيد، ما بياييم. بعدش هم ديگر در جلسات شان شرکت نداشتم.
بعد از حضورت در مصلي و به نوعي حمايت از احمدي نژاد، به نظر مي رسيد طيفي از مخاطبيني که گرايش سياسي شان خلاف گرايش سياسي احمدي نژاد بود را از دست دادي، اما در اخراجي ها 3 ، ماجرا جور ديگري شد. پخش کننده فيلم تو و فيلم فرهادي يک شرکت بود. شايد فيلميران هم بدش نمي آمد يک وجه سياسي را هم به رقابت بين اين دو فيلم اضافه کند...
-در فاصله بين اخراجي ها 2 و اخراجي ها 3 يک اتفاقي افتاد. من سريال دارا و ندار را ساختم. اين ايده را به عنوان يک طرح سينمايي در ذهن داشتم. از بدو ورود به سينما 10 ايده را براي خودم يادداشت کرده بودم که از فقر و فحشا و کدام استقلال کدام پيروزي شروع مي شد و موضوعات اصلي سه گانه اخراجي ها را هم در بر مي گرفت. بحث فقر و غنا در دارا و ندار هم يکي از سوژههايم بود. همان موقع يکي از مسوولان به من گفت اين بحث وجود دارد که تلويزيون بايد از طنزهاي روتين خارج شود و بازيگران جديد وارد شوند و کارگردان هاي جديد شروع به کار کنند و....
همانجا گفتم اگر خواسته اين است، بايد فکري کنم. استقبال از دارا و ندار هم کمتر از فيلم هاي سينمايي نبود. همان جا هم با مخالفت هاي زيادي مواجه شد اما ساخته شد. به نظرم بين عموم مردم همان استقبال سينمايي را تجربه کرد، اما چون از شبکه تهران پخش مي شد به نوعي مهجور واقع شد. دارا و ندار هم تجربه اي بود که من مي خواستم بعد از آن به گونه اي ديگر از سينما قدم بگذارم. در اخراجي ها 3 براي من بحث آرمان مطرح بود و عافيت طلبي. يعني من مي توانستم قصه اي را بسازم که در آن رزمنده ها از جنگ برگشته اند و به تعبير شهيد باکري سه دسته را نشان دهم. آنان که پشيمان مي شوند، آنان که عافيت طلب مي شود و آنان که دق مي کنند.
قصه خوبي مي شد که خطرناک هم نبود، شايد تنها حاجي گيرينف هاي بخش اجرايي کشور بهشان بر مي خورد! کساني که بعد از جنگ مسووليت گرفتند و يادشان رفت بعد از جنگ چه کساني روي مين رفتند. آن قصه براي من هم نان داشت و هم عافيت. محبوبيت اخراجي ها 2 را هم مي توانست به همراه داشته باشد، اما به هر حال من فکر کردم آن انتخابات 88 و ... در تاريخ کشورمان باقي مي ماند و بايد در خصوص آسيب شناسي اش در جامعه و اينکه چرا رخ داد کاري مي کرديم. تصور اوليه طيفي از منتقدان اين بود که قرار است مثلاً جنبش سبز در فيلم مورد هجو واقع شود. فيلم را نديده بودند و فقط چيزهايي شنيده بودند. عکس هايي که از فيلم منتشر مي شد شايد چنين برداشتي به ايشان مي داد.
فيلم اما يک آسيب شناسي نسبت به اين مقوله هاي سياسي بود. ما يک طنز سياسي درست کرديم که هم مفهوم مورد نظر شهيد باکري در آن بود هم يک بررسي بود در مورد اوضاع سياسي پس از جنگ که رقابت بين جناح ها به عداوت و کينه تبديل شد. محصول اين ماجرا هم اتفاقات 88 بود. کساني که به خاطر گرم کردن تنور انتخابات از همه چيز استفاده مي کنند. از اخلاق و ارزش ها و جنگ و انقلاب و همه چيز. در يکي از جشنواره ها «پايان نامه» با همين موضوع به نمايش در آمد که با بودجه دولت ساخته شد.
اين اثر را هو کردند و ... . من ديدم اگر اخراجي ها 3 را بياورم جشنواره و اين اتفاقات برايش بيفتد، تبعات بعدي اش اين است که پيام فيلم قرباني مي شود. فيلم به سختي مراحل تدوين را پشت سر گذاشت و من صلاح دانستم در جشنواره حضور نداشته باشد و فقط يکي دو نمايش در سالن هاي مردمي داشته باشد. خيلي ها هم که فيلم را ديدند گفتند اصلا آن چيزي نبود که ما فکر مي کرديم.
يعني توقع توهين به جناح سبز را داشتند اما در فيلم اين توهين نبود.
- بله. فيلم دارد با همه جناح ها شوخي مي کند. فيلم حتي معترض است به رزمنده هايي که بخواهند کنار بکشند. از اين منظر مرتبط است با جمله اي از شهيد رجب بيگي که مي گويد خدايا تو مي داني چه مي کشيم. از يک سو بايد بمانيم تا آينده شهيد نشود و از يک سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند. عجب دردي! کلي مانيفست فيلم همان چيزي است که شهيد باکري درباره دسته بندي رزمنده ها بعد از جنگ مي گفت. عده اي که پشيمان مي شوند از گذشته، عده اي که غرق در دنيا مي شود و عده اي که از غصه اين دوران دق مي کنند. من اما مي گويم دسته چهارمي هم هست. کساني که از گذشته پشيمان نمي شوند، غرق در دنيا هم نمي شوند و غصه هم نمي خورند اما با وضع موجود مبارزه مي کنند. شخصيتي كه سيد جواد هاشمي نقش اش را بازي مي كند به عنوان نماد اين نسل از بچه هاي جنگ است.
من مي گويم نبايد کنار نشست و غرق در بازي جناح ها شد. بچه اي که هاشمي از توي کمد نجات مي دهد اسمش ايران است و محمود مقامي او را بزرگ کرده و حالا اين دختر طرفدار حاجي گيرينف ها شده است! درگير شلوغي هاي خيابان مي شود و آمبولانس دير مي رسد و کسي که بالاي سرش حاضر مي شود همان سيد جواد هاشمي است به عنوان نسل اصيل جنگ. براي فرار از فساد مديريت و قدرت در جامعه بايد به آدم هايي رجوع کرد که از جان شان مايه گذاشته اند.
آن موقع خود برخي رسانه ها يک رقابت را ايجاد کردند بين فيلم ما و فيلم فرهادي. اول بحث تحريم را مطرح کردند و آن را قبل از بهمن ماه شروع کردند. جالب است برخي سايت هايي که توسط منتقدان اداره مي شود به اين آتش دوگانگي و اختلاف و دو قطبي سازي اين فضا مي دميدند. شبکه هاي خارجي هم همينطور. اکران نوروزي شروع شد و در حالي که يک شرکت پخش هر دو فيلم را اکران مي کرد! فروش اخراجي ها 3 در گيشه جلو افتاد و از اينجا بود که اتفاقاتي شبيه مسائل مربوط به انتخابات رخ داد. يعني فروش دو فيلم در تهران برابر شد اما جمع فروش با سينماهاي شهرستان، اخراجي ها را جلو انداخت، آن هم با فاصله زياد.
بحث تقلب و آمار جعلي و بليت نيم بها را پيش کشيدند. کثيف ترين کار هم اين بود که فيلم را قاچاق کردند. فيلم در عرض دو ساعت و خيلي سريع روي سايت قرار گرفت آن هم با کيفيت بالا و اين کار بايد از يک سرور قوي انجام شده باشد! مي خواستند مردم اگر هم دوست دارند اين فيلم را ببينند در خانه تماشا کنند و نه در سالن سينما. يکي از کارگردان هايي که يکي از فيلم هاي انتخاباتي را ساخت، بعدها مصاحبه کرد و گفت دو قطبي سازي کرديم و منتظر بوديم در تهران اين اتفاق بيفتد و فيلم جدايي... بيشتر از اخراجي ها بفروشد و بعد بگوييم ديديد در انتخابات هم تقلب شده است؟ اما نشد و نتوانستيم!
يعني همه آن جريانات و درگيري ها از پهلوي بگير تا کرباسچي، ديگران عليه فيلم بيانيه مي دهند و حتي از بازيکني که در بيمارستان هست هم در همين باره مصاحبه مي گيرند و... . آن موقع من براي اولين بار رفتم پيش يکي از مسوولان و گفتم فيلم قاچاق شده با اين موضوع برخورد کنيد. براي سيستم امنيتي مگر کاري داشت که بفهمد اولين بار فيلم از کدام سرور آپلود شده است؟ سينمايي که اين فيلم از روي پرده اش گرفته نيز مشخص بود. راحت با چند بازجويي در مي آمد چه کسي اين فيلم را گرفته و به چه کسي داده است. عملا هيچ کاري نکردند.
دادگاهش هم به نتيجه نرسيد. آن موقع به علي سرتيپي هم گفتم من مصاحبه کرده ام و از مردم خواسته ام هم آن فيلم را ببينند و هم اين فيلم را. گفتم توقع من از کساني است که مدعي روشنفکري در جامعه بوده اند . کساني که از عدالت دم مي زدند چرا نيامدند قاچاق فيلم را محکوم کنند؟ جاي اصغر فرهادي بودم مي آمدم قاچاق اخراجي ها را محکوم مي کردم و مي گفتم به بهانه حمايت از جدايي، يک فيلم ديگر را ضربه نزنيد. من اما مصاحبه کردم و گفتم کسي حق ندارد توهيني بکند. فيلم جدايي نادر از سيمين يک فيلم است و اخراجي ها 3 يک فيلم ديگر. گفتم اصلا اين رقابت غيرمنصفانه است.
فيلم ما طنز است و فيلم آنان يک اثر تلخ. اين حرف ها را کسي داشت مي زد که برنده مسابقه بود. در مقابل ، چيزي جز توهين به فيلم مان نمي ديديم. بعد از اخراجي ها 3 براي من بحث ريزش مخاطب سينما مسجل تر شد. البته از قبل مي دانستم اخراجي ها 3 کمتر از اخراجي ها 2 مي فروشد. ديدم حتي من که يک برند شده ام نيز با ريزش مخاطب رو به رو شده ام و اين يک زنگ خطر بود. چيزي که به مرور بيشتر حس مي شد. دو سال بعد رسوايي را ساختم که حتي شش ميليارد اخراجي ها 3 را که سياسي هم بود ، به دست نياورد. همان زمان که بازي هاي رقابت بين اخراجي ها 3 و جدايي در گرفت من گفتم همه اين ماجراها عليه من است. نگاه کنيد بعد از اخراجي ها 2 ، درباره الي اکران شد. چهار ماه با 30 سالن روي پرده است و کسي به اين مدت زمان اعتراض نمي کند و نمي گويد چرا هشت هفته شد 4 ماه؟
خُب کف فروش فيلم نيفتاده بود...
-آمار فروش هنوز در دسترس است. نه تنها براي اين فيلم براي خيلي فيلم هاي ديگر در زمان هاي ديگر هم کف فروش افتاده بود، مثل هيس و ورود آقايان ممنوع و ... که روزها و سالن هاي نمايش شان بيشتر شد. خب بشود، اشکالي هم ندارد. حرف من بر سر اين دوگانگي هاي رفتاري و دشمني با شخص من است.
اين هم از همان شائبه هاي سياسي نشأت مي گيرد.
-بله. در نظر بگيريد هنگام اکران رسوايي فيلم تهران 1500 هم روي پرده بود. همه شبکه هاي تلويزيوني صداوسيما برايش تيزر پخش مي کردند و رسوايي کمتر از حوض نقاشي و ديگر فيلم ها تبليغ تلويزيوني داشت. تلويزيون به خاطر مسائل حاشيه اي که با حوزه علميه قم داشت، فيلم را تبليغ نکرد. ما هم صد ميليون پول تبليغات اس ام اس داديم. پس چرا کسي آن موقع درباره عدالت در پخش تيزر حرف نزد؟ بحث من اين نيست که چرا هواي آنان را دارند و هواي ما را نه. باشد؛ نوش جان شان. دارم مي گويم چرا اين تبعيض ها هست. اين رفتارها ريشه در حسادت هاي فردي دارد يا ...؟
بانی فیلم